For six hours we shot through the b

For six hours we shot through the barren landscape of the Karoo desert in South Africa. Just rocks and sand and baking sun. Knowing our journey was ending, Daniel and I just wanted to remember all we had seen and done. He used a camera. I used words. I had already finished three notebooks and was into the fourth, a beautiful leather notebook I'd bought in a market in Mozambique.
Southern Africa was full of stories. And visions. We were almost drunk on sensations. The roaring of the water at Victoria Falls, the impossible silence of the Okavango Delta in Botswana. And then the other things: dogs in the streets, whole families in Soweto living in one room, a kilometre from clean water.
As we drove towards the setting sun, a quietness fell over us. The road was empty - we hadn't seen another car for hours. And as I drove, something caught my eye, something moving next to me. I glanced in the mirror of the ar; I glanced sideways to the right, and that was when I saw them. Next to us, by the side of the road, thirty, forty wild horses were racing the car, a cloud of dust rising behind them - brown, muscular horses almost close enough to touch them, to smell their hot breath. I didn't know how long they had been there next to us.
I shouted to Dan :"Look!" but he was in a deep sleep, his camera lying useless by his feet. They raced the car for a few seconds, then disapperaed far behind us, a memory of heroic forms in the red landscape.
When Daniel woke up an hour later I told him what had happened.
"Wild horses?" he said. "Why didn't you wake me up?"
"I tried but they were gone after a few seconds."
"Are you sure you didn't dream it?"
"You were the only one who was sleeping."
"Typical," he said. "The best photos are the ones we never take."
We checked into a dusty hotel and slept the sleep of the dead

Результаты (персидский) 1:

برای شش ساعت ما را از طریق چشم انداز بی ثمر از بیابان Karoo در آفریقای جنوبی به ضرب گلوله. فقط سنگ و شن و ماسه و پخت جستجوی پیشرفته. دانستن سفر ما پایان است, Daniel و من فقط می خواستم به همه ما دیده انجام می شود و تا به حال به یاد داشته باشید. او با استفاده از دوربین. من کلمات استفاده می شود. من در حال حاضر سه نوت بوک تمام شده بود و به چهارم نوت بوک چرم زیبا بود خریدم در بازار در موزامبیک بود.آفریقای جنوبی پر از داستان است. و سند چشم انداز. ما تقریبا مست در احساس شد. خروشان آب در آبشار ویکتوریا سکوت غیر ممکن دلتا Okavango در بوتسوانا. و سپس چیزهای دیگر: سگ در خیابان ها، کل خانواده را در سووتو، زندگی در یک اتاق، کیلومتر از آب پاک.همانطور که ما را به سمت خورشید تنظیم سوار، ملایمت بر ما افتاد. جاده خالی بود - ما تا به حال یکی دیگر از ماشین ساعت دیده می شود. و همانطور که من سوار چیزی را گرفتار چشم من، چیزی حرکت بعدی به من. من در آینه علیرضا داده; من یک وری به سمت راست داده و است که زمانی که آنها را دیدم. ما در کنار جاده، سی، چهل اسب وحشی شد ماشین مسابقه، ابر گرد و غبار پشت سر آنها - قهوه ای، اسب های عضلانی افزایش تقریبا نزدیک به اندازه کافی برای آنها را به بوی نفس گرم خود را لمس. نمی دانستم چه مدت آنها وجود ما شده بود.من به دن فریاد می زدند: "نگاه!" اما او در خواب عمیق، دوربین خود را دراز کشیده با پاهای خود را بی فایده بود. آنها ماشین برای چند ثانیه و سپس disapperaed مراتب پشت سر ما، حافظه اشکال قهرمانانه در چشم انداز قرمز شتافت.وقتی بیدار شد Daniel تا یک ساعت بعد او آنچه اتفاق افتاده بود گفتم.او گفت: "اسب وحشی?". "چرا من بیدار می کند?""من سعی کردم اما آنها پس از چند ثانیه رفته بود.""شما از آن خواب نمی شود؟""شما تنها کسی که خواب بود شد.""نمونه،" او گفت. "بهترین عکس ما را هرگز هستند."ما به هتل گرد و خاکی به بررسی و خواب خواب مرده

Результаты (персидский) 2:

برای شش ساعت ما را از طریق چشم انداز بی ثمر از بیابان قطعه زمین صاف مرتفع و خشک افریقا در آفریقای جنوبی به گلوله بست. فقط سنگ و شن و ماسه و خورشید پخت. دانستن سفر ما بود پایان دادن به، دانیل و من فقط می خواستم به یاد داشته باشید که همه ما را دیده بود و انجام می شود. او با استفاده از یک دوربین است. من استفاده می شود کلمات. من در حال حاضر به پایان رسید سه نوت بوک و به چهارم، یک نوت بوک زیبا چرم من در یک بازار در موزامبیک. خریده
آفریقای جنوبی پر از داستان بود. و سند چشم انداز. ما تقریبا در احساس مست شد. خروش از آب در آبشار ویکتوریا، سکوت غیر ممکن است از دلتای اوکاوانگو در بوتسوانا. و پس از آن چیزهای دیگر: سگ در خیابان ها، کل خانواده در سووتو زندگی در یک اتاق، یک کیلومتر از آب تمیز
همانطور که ما نسبت تنظیم خورشید سوار، یک ارامش بر ما سقوط کرد. جاده خالی بود - ما یکی دیگر از ماشین برای ساعت بود دیده نمی شود. و من سوار، چیزی گرفتار چشم من، چیزی در حال حرکت در کنار من. من در آینه از AR نگاه؛ من وری نگاه به سمت راست، و این زمانی بود که من آنها را دیدم. در کنار ما، در کنار جاده ها، سی، چهل اسب های وحشی مسابقه شد ماشین، ابری از غبار در حال افزایش پشت سر آنها - قهوه ای، اسب عضلانی تقریبا نزدیک به اندازه کافی به آنها را لمس، به بوی نفس گرم خود را. . من نمی دانم چه مدت آنها وجود دارد در کنار ما بوده است
به دن فریاد زد: "نگاه کن!" اما او در خواب عمیق بود، دوربین خود را بی فایده دروغ گفتن پای او. آنها ماشین را برای چند ثانیه مسابقه، پس از آن به مراتب پشت سر ما disapperaed، یک حافظه از فرم قهرمان در چشم انداز قرمز است.
وقتی Daniel بیدار بعد از یک ساعت من به او گفتم چه اتفاقی افتاده.
"اسب های وحشی؟" او گفت. "چرا به من بیدارم کردی؟"
"من سعی کردم اما آنها پس از چند ثانیه رفته بودند."
"آیا مطمئن هستید که آن را رویا نیست؟"
"تو تنها کسی بود که خواب بودند».
"نمونه، " او گفت. "بهترین عکس ها آنهایی را که ما هرگز می باشد."
ما به یک هتل گرد و خاکی بررسی می شود و خواب خواب از مرده

Результаты (персидский) 3:

به مدت شش ساعت ما تیر را از طريق چشم انداز نازا Karoo در صحرا در جنوب آفريقا است. فقط صخره ها و شن و آفتاب را. سفر ما را بداند، دانيل به پايان رسيده و من فقط می خواستم به یاد همه را ديده و انجام داده است. او یک دوربین استفاده شده است. من واژه ها استفاده شده است. من قبلا سه دفترچه به پايان رساند و به چهارمين، چرم، كتابچه اي زيبا من دوست دارم كه در يك بازار خريد در موزامبيک
.افريقاي جنوبي بود، پر از قصه است. و شهود است. ما تقريباً مست روی احساسات. در اين لحظات كه در آب مي افتد، ويكتوريا، محال سکوت Okavango دلتا در بوتسوانا تنها. و سپس در ساير چيزها: سگ در تمام خانواده ها در كوچه و خيابان، در يك اطاق زندگى Soweto، محوطه اي از آب پاكيزه است.
كه ما به سوي آفتاب را مى راند، مى ترانست جرابش را بر ما افتاد.جاده خالی بود - هم نديده بوديم که با ماشین تا چند ساعت ديگر است. و همان چيزى را مى راند، چشم گير كرده ام و چیزی به من بعدی حرکت. نگاهى در آينه هست; نگاهى به پهلو به سمت راست، و در آن هنگام بود که ديدم. ما به کنار، کنار جاده، سي، چهل اسب دوانی وحشي، اتومبيل، ابري از گرد و غبار افزايش پشت سر آنها - قهوه ایاسب ها تقريباً عضلات نزدیک به آنان را لمس كنند، به بوی یک نفس داغ است. من نمى دانم چه بوده اند، که ما بعد
من دن : فرياد زد:"نگاه كن!" اما او در خواب عميق، دوربين خود را به وسيله دروغ پاهايش بي فايده است. ن ماشین برای چند ثانیه و بعد پشت سر ما دور disapperaed، خاطره اي از اشكال قهرماني را در منظره
سرخ شده بود.هنگامي كه دانيل بیدار شد یک ساعت بعد به او گفتم كه چه اتفاقى افتاده است.
"اسب وحشي است؟" او گفت. "چرا من را بیدار نکرد؟"
"من سعی کردم ولی آنها رفته بودند، پس از چند ثانیه"
"مطمئنید که اين رويا؟"
"شما تنها كسي كه خوابيده بود.
"معمولی"،" او گفت. "بهترين عکس ها آنهایی که ما هرگز
بررسی کنیم." را تبديل به هتل و خاكي خوابيد خواب مردگان